کد مطلب:327661 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:411

پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی
برایتان «موفقیت» در راهیابی و «سلامت» در روح و جسم آرزو می كنم. شما در هر سطحی از بهائیت كه هستید مرا خوب می شناسید: اگر در كلاس های درس اخلاق شركت كرده اید، مرا در پست سرپرستی و تدریس كلاس های یازدهم و دوازدهم نواحی مختلف طهران، به خصوص ناحیه پنج و دوازده دیده اید. اگر در سطح بالاتری به كلاس درس «نظر اجمالی» آمده باشید، آنجا نیز مرا كه از طرف لجنه ی تزیید معلومات امری به سرپرستی منصوب بوده ام، دیده اید. اگر از مبلغان سرشناس بهائی هستید، كه خیلی خوب تر و بیشتر مرا می شناسید، زیرا كه سال ها در جلسات مبلغین كه از طرف لجنه ی نشر نفحات الله تاسیس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشته ایم. اگر بهائی علاقه مند به تبلیغ هستید، حتما بارها به بیوت تبلیغی من، مبتدی [1] آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاری كرده اید.

اگر صاحب تألیفی در بهائیت هستید و با علاقه به ادبیات، ارتباط تشكیلاتی با لجنه ی تزیید معلومات امری دارید، حتما مرا در جلسات انجمن ادبی، كه اولین جلسه ی آن در شانزدهم تیر ماه سال 41 [13] تشكیل شد، دیده و در بحث های این انجمن با من آشنا شده اید. اگر شهرستانی هستید، مرا خیلی خوب می شناسید. لااقل به خاطر پذیرایی های گرم و صمیمانه ای كه از من در شهرهایی چون یزد، اصفهان، كرمان، رضائیه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غیره به عمل آورده، با من آشنایی داشته و به جهت مأموریت های تبلیغی ام به آن سامان مرا خوب می شناسید.

من: ادیب مسعودی، مبلغ معروف و سرشناس جامعه ی بهائی، همنشین و مباحث مبلغینی چون «عباس علوی»، «محمدعلی فیض»، «فنا ناپذیر»، «اشراق خاوری» و... اینك با شما سخن می گویم.

لابد می خواهید بپرسید كه اگر تو ادیب مسعودی هستی، پس چرا آغاز نامه ات تحیت بهائی ندارد؟ چرا الله ابهی نگفتی و چرا ما بندگان جمال قدم [حسینعلی بهاء] را «احباء الله» و «اماء الرحمن» نخواندی؟ آری من ادیب مسعودی، همان كه محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفحات الله»، «یار موافق و روحانی» و ده ها نظیر آن یاد كرده - كه می توانید نمونه هایی از آن را در لابه لای همین یادداشت كوتاه ببینید. اكنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و امیدوارم در حاصل نهایی عقایدم كه پس از رنج ها و مشكلات طاقت فرسا فراهم آمده، بیندیشید!

من با تمامی سوابق درخشان امری و با چهره ای سرشناس در میان بهائیان ایران، اینك صریحا اعلام می كنم كه: «پشیمانم و برگذشته ی خویش سخت متأسف». خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اینكه سالیانی دراز از عمر را بهائی بوده ام، از اینكه به خاطر بهائیت، حقایق ارزنده ای در این جهان را زیرپا گذاشته ام، پشیمانم. و خوشحالم از اینكه سرانجام به چنین حقایق گران بهایی ایمان آورده ام كه: آخرین پیامبر خدا حضرت محمد (ص) است و جامه ی رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست. كه كتاب خدا «قرآن كریم» تنها كتاب آسمانی است كه پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان می آورد، كه ولی خدا، زاده ی پاك ائمه ی هدی حضرت مهدی علیه السلام است كه دنیا چشم براه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نماید.

و تو ای دوست عزیزی كه این نوشته را می خوانی، به خود آی و بیندیش كه: چه چیز مرا دگرگون كرده؟ چه چیز مرا در هنگامه ی افول زندگی بر آن داشته تا به راه دیگری گام نهم؟ چه چیز به من قدرت داده تا تمامی خطرات این دگرگونی فكری را بر خود پذیرا شوم؟ آیا «پول»، «شهرت» و یا «مقام»؟... كدام یك؟!

من اگر در جستجوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوكت و شكوه بودم، و خلاصه اگر هر چه می خواستم، بهائیت به خاطر خدمات ارزنده ام برایم می كرد! اما من تشنه ی چیز دیگری بودم كه «حقیقت» نام داشت؛ حقیقتی با تمام شكوه و جلال.

ابتدا گمانم چنان بود كه بهائیت، توان راهبری را خواهد داشت. سال ها مخلصانه زحمت كشیدم، به عنوان «احساس وظیفه» تبلیغ بهائیت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم سپاسگزاری های محفل است كه بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، و لیكن روح كاوشگر من هیچ گاه متوقف نمی شد و هیچ گاه به این تقدیرنامه ها دلخوش نبودم، تا آنكه سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسیدم.

اگر چه نمی خواهم در این مختصر، سخن از دلایل بطلان بهائیت به میان آورم، زیرا كه سخن فراوان دارم و خود نیازمند جزوه ها و كتاب های مستقل است، اما ای شما كه تا دیروز در بیوت تبلیغی من، آن هنگام كه به اصطلاح به تبلیغ امر الله مشغول بودم، با اشاره تصدیق، سر فرود می آوردید، شما كه تا دیروز حتی شاهد بحث ها و مجادله های من با مسلمانان آگاه در جلسات تبلیغی بودید؛ اگر دروغگو بودم كه همه ی آن حرف ها و تبلیغات باطل و یاوه است و شما چرا آن روزم را تصدیق می كردید و از راه های دور برایم نامه می نوشتید و مرا «رادمرد بزرگ عالم انسانی»، «ملاحسین ثانی»، «نجم ساطع آسمان هدایت»، «خادم صمیمی امرالله»، «خورشید آسمان حقیقت» و صدها نظیر آن می خواندید؟! و اگر راستگویم كه اینك باید به سخنم، به پند پدرانه و پیام پیری جهاندیده، گوش فرا دهید....

می دانم كه به زودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد كه نوشته ی «ادیب مسعودی» را نخوانید و سلام و كلام، جایز نه! اما آیا همین توصیه، شما را كه در اعماق روحتان، گوهر حق جویی نهفته است و شما را به تحری حقیقت وا می دارد، بر آن نخواهد داشت كه تازه تحقیق و بررسی تان را آغاز كنید؟

به یاد دارم كه شروع راهیابی خودم از آنجا آغاز شد كه در نشریه ی اخبار امری خواندم: «اخیرا ملاحظه شده است كه در بعضی نقاط، نفوس ناراحتی به عنوان تبلیغات اسلامی و غیره... تحت عنوان تحقیق، تقاضای تشكیل مجالس مباحثه و غیره می نمایند... مسلم است كه این نفوس به اغلب كتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات كافی از مندرجات كتب و رسائل مباركه حاصل كرده اند... از محفل مقدسه ی روحانیه محلیه شیدالله اركانهم تقاضا شده است در این مورد دقیقا دقت و... از هر گونه مواجهه خودداری فرمایند» (سال 1344، شماره 2 و 3).

و من با خود می اندیشیدم كه چرا با افراد مطلعی كه به اغلب كتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات كافی از مندرجات آن حاصل كرده اند نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه می گویند كه می باید خود را از بحث و مناظره و یا مواجهه و رویارویی با ایشان محروم كرد؟ آیا اگر بهائیت بر حق بود، همانند اسلام نمی گفت: «اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را برگزینید». اسلامی كه از زبان پیامبر، در قرآنش می خوانیم: «من و پیروانم مردم را آگاهانه به حق می خوانیم».

در بررسی ها و پرس و جوهای بعدی این نكته روشن تر شد كه این افراد، بر معارف امری و اسلامی احاطه داشته و در این مورد، سخن محفل كاملا صادق بوده است، و سرانجام كار بدانجا كشید كه حقانیت اسلام و بطلان بهائیت همانند روشنایی آفتاب برایم آشكار گردید.

از كارهای دیگر محفل كه هر وقت به یاد آن می افتم شدیدا متعجب می شوم، آن است كه آن هنگامی كه تازه بهائی شده بودم، محفل می كوشید كه موقعیت اسلامی مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامی، برابر معرفی كند. حتی خود نیز گاهی تحت تأثیر دستورات و القائات محفل چنین وانمود می كردم. دیگر آنكه می گفت شكستگی پایم را بهانه قرار داده بگویم كه مسلمانان به جهت تغییر روش و آیین، مرا مضروب كرده به حدی كه پایم آسیب دیده است. غافل از اینكه پای من از دوران كودكی آسیب دیده بود! بعدها این سؤالات همواره در ذهنم خلجان می كرد كه راستی چرا بهائیت به این وسایل ناصحیح و غیر منطقی برای حق نشان دادن خود كوشش می كند؟ چرا می كوشد بهائیان با افراد مطلع و آشنا به معارف امری تماس نگیرند.

آن ها زمینه شد تا یك تحقیق عمیق و همه جانبه را آغاز كنم، به نحوی كه می توان گفت برگشت من از بهائیت، پس از ایمان واقعی به خدا و استعانت از او، تنها و تنها یك علت داشت و آن اینكه كوشیدم تا متحری واقعی حقیقت باشم. كتاب های اصلی امر را جستجو كردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوه های زینتی و رنگ روغن شده قناعت نكردم. مراتب و عناوینی كه در بهائیت داشتم، هیچ گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند دیگران به فكر بهره برداری های مادی بیندازد و از یاد خود و خدا غافل سازد، و در عین حال از تماس با افراد مطلع نیز رویگردان نبودم، و این چنین شد كه سرانجام راه یافتم.

البته انسان ها همه، جز معصومان پاك و بزرگوار اسلام، جایز الخطایند، اما راهیابی نیز ممكن است و من شرح اجمالی كارم را دادم تا تو دوست عزیز، پیام پیری آگاه را دریافته باشی، اما مادام كه بخواهی فریب سخنان فریبنده مبلغین و گول ظواهر و عناوین تشكیلاتی و لجنات متعدد و ضیافات و احتفالات و كنفرانس های باغ تژه و... را بخوری، بدان كه هیچ گاه به مفهوم واقع راه نیافته ای!

راستی آیا تو خواننده ی عزیز هیچ گاه نمی اندیشی كه همانند پیروان هزاران فرقه ی ساختگی و بر باطل، كه در گوشه و كنار دنیا به چشم می خورند، ممكن است تو هم در طریق ناصواب قدم گذاشته باشی؟ تو هم از میلیون ها انسانی باشی كه خزف [خرمهره] را به جای لعل خریده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام «پدری پیر» كه گذران زمان گرد سپید بر چهره اش نشانده، به نام آموزگاری روحانی كه حتی در بهائیتش نشانده، به نام آموزگاری روحانی كه حتی در بهائیتش نیز صادق بوده، به نام مربی دلسوز، برای شما بهائیان عزیز نگرانم. من نگران آن روزم كه به فرموده ی قرآن كریم، وقتی حقایق در جهان دیگر، جلوی چشمتان هویدا شود و ببینید كه آنچه پیمبران راستین خدا گفته اند حق است، زبان برآرید كه: «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما تركت» (خدایا من را برگردان تا از نیكی ها آنچه را كه ترك كرده بودم انجام دهم). اما دیگر دیر شده باشد و به شما بگویند: «كلا انها كلمه هو قائلها» (نه چنین است، زیرا او فقط گوینده ی این سخنان است»!

آری، من از آینده برای شما هراسناكم و بیم دار. بیایید پند مبلغ پیر و یار عزیز و ناصح مشفقتان را بشنوید و سر از بارگاه گران غفلت بردارید. من به زودی شرح حال مفصل خود را همراه با مدارك مثبته برای آگاهی همگان طبع و نشر خواهم كرد و شاید تا آن زمان محفل به شما توصیه كرده باشد كه این اوراق ناریه [2] را مطالعه نكنید، اما خوشحالم كه اتمام حجت با شما كرده ام و در پیشگاه عدل خدای بزرگ خواهم گفت كه من سرانجام، حقیقت آشكار شده برای خودم را در اختیار اینان گذاشتم و آنان كه به خود نیامدند، هیچ عذری ندارند.

آری، من «ادیب مسعودی»، بزرگ مبلغ جامعه ی بهائی، اینك مسلمانم و از این باب خدا را بسی شاكر و سپاسگزارم. «خدای اسلام را قائلم»، «پیامبر اسلام را آخرین فرد از گروه پیام آوران خدا می دانم»، «امامان عزیز، از علی علیه السلام تا امام حسن عسگری علیه السلام، را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حیات، غیبت، ظهور و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم امام محمد بن الحسن عج را باور دارم»، «بابیت و بهائیت را دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی می دانم». و این فریادی از تمامی ذرات وجود من است كه در قالب اشعارم جلوه گر است:



هزار شكر كه از قید درد دو غم رستم

چو ذره بودم و بر آفتاب پیوستم



به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار

گرفت خضر ره عشق، از كرم، دستم



طمع بریده، ز دجال سیرتان پلید

ز جان به خدمت صاحب زمان كمر بستم



امیدم چنان است: پروردگاری كه فرموده: «ادعونی استجب لكم» (بخوانیدم تا كه جوابتان را گویم) و خداوندی كه فرموده: «ان الله یغفر الذنوب جمیعا» (خدای تمام گناهان را می بخشاید)، مرا خواهد پذیرفت. و من هم می كوشم تا در این چند روز مانده از عمر، جبران گذشته ها كنم، كه خدای فرموده است: «لا تقنطوا من رحمه الله» (از رحمت خدا مأیوس نباشید).

اگر می خواهید سخن مرا حضورا نیز بشنوید، در یكی از روزهای مشخص شده در این نوشته، هنگامی كه برای انبوهی از مردم این شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نمایید. و در اینجا برای آن دسته از بهائیان ساده دل كه ممكن است بر اثر القائات محفل و تشكیلات بهائی، از آمدن به این جلسات و خواندن نوشته های بعدی من معذور شوند، عرض می كنم كه خلاصه ی سخن من در این مجالس و محافلی مشابه آن و در جزوات و كتب بعدی همین است كه در دو بیتی زیر آوردم:



المنه ی لله به ره راست رسیدم

پیوند خود از مردم گمراه بریدم



از لطف خداوندی با قوت ایمان

مردانه ز هم پرده ی اوهام دریدم



مزید توفیق همگان را آرزومندم. غلام عباس گودرزی «ادیب مسعودی»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار [1354]. »


[1] افراد مسلمان كه تازه به دام بهائيت افتاده اند.

[2] تعبيري كه محفل بهائيت درباره ي كتاب هاي حاوي انتقاد به بهائيت به كار مي برد.